عکس سازی چیست و عکاسی چرا مرده است

عکس‌سازی چیست و چرا عکاسی مرده است؟

من سپهر هستم، سال‌ها عکاس بودم و دیگر نیستم. چراکه تصور می‌کنم عکاسی برای من نیست و شاید هیچ‌وقت هم آورده‌ای برای من نداشته است. به بیان ساده‌تر، من بعد از ۸ سال عکاسی فهمیدم که هر روز کاری را تکرار می‌کنم که بارها و بارها تکرار کرده‌ام. بدیهی است وقتی رشته و عملی مدرن را انتخاب کنی ناگزیر در کلان‌روایت‌هایش زندانی خواهی شد!
اجازه دهید نقل به مضمون از اهالی نظر و نظریه؛ مدرنیسم را تعریف کنیم تا کار ساده‌تر شود. در تعریف مدرنسیم می‌توان گفت: عملی تکراری و تکرارشونده است که برای هر بار تکرار آن به اندیشه نیاز داریم. در مقابل، اگر دوران قبل از آن یعنی سنت را به دیگ جوشان سمنو تشبیه کنم – که هم‌زدنِ آن پایان ندارد – عملی تکراری و تکرارشونده حاصل می‌شود که برای هر بار تکرار آن به وجود یا حضور اندیشه نیاز نباشد. اما فارغ از دو دوره‌ی تاریخی تعریف‌شده نقطه‌ای از تاریخ هنر که همه‌ی وجود من را به خود جذب کرده و امروزه با عنوان دوران «پس از مدرن» یا «پست‌مدرن» شناخته می‌شود، چنین تعریف می‌شود. برای تعریف دوران پس از مدرن، اجازه دهید از مثال ساده‌ی دیگ جوشان سمنو فاصله بگیریم و به گفته‌های «ژان فرانسوا لیوتار» نزدیک شویم.
به تعریف لیوتار، دوره‌ی کلان‌روایت‌ها تمام شده و ما از چارچوب‌هایی که پیش‌تر برای خودمان مشخص کرده بودیم، فرار می‌کنیم. او به‌صراحت اعلام می‌کند: «دیگر زیر نفوذ کلان‌روایت‌ها – چارچوبی از ایده‌هایی که پیش‌تر از رهگذر آن‌ها به زندگی خود معنا بخشیده بودیم – قرار نمی‌گیریم» (لیوتار ۱۹۸۵).

به‌سادگی درک همین تعریف از دوره‌ی پس از مدرن، ارزش و ساختار مدرن عکاسی در ذهن من فرو ریخت و عمل تکراری و تکرارشونده جایگاه پوچ خود را برملا کرد. حال فرصت مناسبی برای طرح پرسشی تازه است.

آیا عکاسی مُرده است؟ پرسشی ساده و واضح، با پاسخی پیچیده و مبهم!
بدون شک پاسخِ این پرسش در خود من یعنی همه‌ی آن‌چه سپهر نصیحت‌گر می‌داند و زیسته است، پیدا می‌شود؛ نقطه سر سطر.

من سپهر نصیحت‌گر هستم، در خانواده‌ای مملو از تضادهای فلسفی به دنیا آمدم، زندگی کردم و مانند هر کودکی عصر طلایی نوجوانی را با رویای جوانی و همه‌ی روزهای جوانی را به یاد لحظه‌های خام نوجوانی زندگی می‌کنم. مهم‌ترین شانس من در زندگی این بود که در خانواده‌ای آغشته به رفتارهای سنتی اما آمیخته با اعتقادها و شیوه‌های مدرن، رشد کردم.
به این معنا که در تک‌تک روزهای همراهی با خانواده ساختارهای تکراری و تکرارشونده «با» و «بدون» اندیشه را به‌وضوح تجربه می‌کردم و به‌تنهایی بخش بزرگی از من میزبان یک جریان دوطرفه‌ی مدرن و قبل از آن بود.

بخش مهمی از پاسخ به سوال بالاتر را در همین نقطه می‌توان یافت؛ با تحلیل فرآیند شکل‌گیری – به‌عبارت بهتر اوج‌گیری – دوره‌ی پست‌مدرن و به تعبیر بسیاری از محققان حوزه‌ی رفتارشناسی، تصمیم کنار زدن کلان‌روایت‌ها دقیقن زمانی به عمل قطعی مبدل می‌شود که محیط زندگی فرد سرشار از ساختار و قاعده‌مندی باشد و هر تعریفی برای خود استدلال و دلیلی داشته باشد. در نتیجه و به‌اختصار، گریز از اصالت به‌شکل مشخص از دل اصالت شروع می‌شود و ذات کمال‌گرای انسان به‌سمت دستیابی به آن‌چه از تجربه‌های خود می‌سازد، پیش می‌رود.

کودکی من با واژه‌های «موسیقی»، «ادبیات» و «فیلم» گره خورده است، به پیشنهاد پدرم در اولین دهه‌ی زندگی خود کار موسیقی – نوازندگی سنتور – را به سنتی‌ترین روش ممکن شروع کردم، اما چند سال بیش‌تر طول نکشید که موسیقی ایرانی در عین ژرفا الگوهای فرمی خود را در ذهن من بی‌اعتبار کرد. همین‌طور شعر و ادبیات کلاسیک ایرانی برای من رنگ باخت و حتا نوشته‌های اهالی معاصر منطقِ بی‌شالوده‌ی ذهنم را راضی نمی‌کرد. به همین ترتیب تجربه‌های تازه‌تر در رشته‌ها و حوزه‌های مختلف مانند معماری، برق، مکانیک، علوم رایانه‌ای و … حتا فروشندگی ساده‌ در یک کتاب‌فروشی کوچک هر یک به نوبه‌ی خود با الگوهای سنتی یا مدرنِ نهفته در سازوکارشان برای من بی‌ارزش‌تر می‌شدند.
به زبان ساده‌تر، سال‌های رشد و تجربه‌ی رشته‌های متفاوت اگرچه سخت بود، اما الان و با نگاهی از دورتر جذاب هستند. ناگفته نماند که عکاسی هم از دایره‌ی تجربه‌های تکرارشونده مستثنا نبود و پرسش و متن امروز درآمدی شاید تکمیلی‌تر بر دوره‌ی گذار از سنت به مدرن و از مدرن به پس از مدرن است.

سرگرمی پُررنگ این روزهای من، در نتیجه‌ی تجربه‌ی کارهای متفاوت و یادگیری تخصص‌های مختلف، از پشت میلیون‌ها سکوت و ندانستن هزاران واژه، شکل بی‌شالوده اما جذاب خود را نمایان کرد. «عکس‌سازی» نقطه‌ی ترکیب همه‌ی تجربه‌ها، دانسته‌ها، ندانسته‌ها و بازخوانی عجیب و سرگرم‌کننده‌ی زندگی و جهان حاضر من است.

به یاد دارم روزهای دور کودکی را که بدون هیچ هدف یا انگیزه‌ای، عکس‌های مطبوعاتی را از صفحه‌های مجله‌ها جدا می‌کردم و با لذت سرشاری از پروسه‌ی کار با چسب و بدون توجه به کوچک‌ترین ایده‌های هنری یا … فقط و فقط آن‌ها رو یا کنار یکدیگر می‌چسباندم. الان، پس از گذشت سال‌ها ابهام و تجربه‌های متعدد، بریدن و دوختن عکس‌های مختلف در قالب کاری به‌نام «عکس‌سازی» برای من معنایی فراتر از هرچیز دیگر دارد. خروجی‌های عکس‌سازی فلسفه‌ی عجیب و پیچده‌ای ندارند، چه بسا که اصلن فلسفه‌ای ندارند و هر یک از آن‌ها فقط نمایان‌گر بخش مشخصی – زمان و مکان – از زندگی من هستند.
در ادامه‌ی پاسخ به سوال بالاتر، باید بگویم: «بله عکاسی مُرده است و با مرگ عکاسی، عکس‌سازی نبض عناصر بصری حاضر در جهان را در دست گرفته است.»

 

عکس‌سازی چیست؟

در مقیاسی کلی عکس‌سازی را می‌توان یکی از زیرشاخه‌های Collage Art قلمداد کرد، با این تفاوت که کارماده‌ی اولیه‌ی این رشته ترجیحن عکس است. به این معنا که عکس‌ها بخش مهمی از فرآیند تولید و ارایه‌ی کار را تحت‌تاثیر قرار می‌دهند و با این تعریف بدون حضور و وجود عکس محصول عکس‌سازی پدید نمی‌آید.
همان‌طور که گفتم، اولین رویارویی من با عکس‌سازی به سال‌های کودکی و سرگرمی‌های روزمره‌ی دهه‌ی ۷۰ برمی‌گردد، روزهایی که کاری جز چسباندن عکس‌ها به یکدیگر نداشتم. امروز، عکس‌سازی برای من به معنای یک واکنش است، واکنش به عکس‌هایی که می‌بینیم، صداهایی که می‌شنوم و لحظه‌هایی که زندگی می‌کنم. به‌سادگی نوشتنِ همین عبارت، همه‌ی مراحل زندگی من و تک‌تک ثانیه‌های خواب یا بیداری در فرآیند تولید عکس‌سازی اثر می‌گذارند و خروجی‌های نهایی بازنمایی از لحظه‌های حقیقی اما غیرواقعی هستند.

عکس‌سازی بنیان ذهنی من را مورد کاوش قرار می‌دهد و همه‌ی خوب‌ها، بدها، زیبایی و نازیبایی‌های آنی دریافت‌شده از حواس شش‌گانه‌ام را به یکدیگر مرتبط می‌کند. به‌طوری‌که از ایجاد ارتباط میان آن‌ها لذت‌مند می‌شوم، اما نه عکسی را به ثبت می‌رسانم و نه مُهر تاریخ را روی آن نقش می‌زنم.

 

فرآیند تولید عکس‌سازی چگونه است؟

تولید اثر عکس‌سازی فرآیند پیچیده‌ای ندارد و هر شخص به‌سادگی درک هنرهای تجسمی و برخورداری از مهارت جداسازی و چسباندن کارماده‌های مختلف – کاغذی یا نرم‌افزاری – می‌تواند به اثر نهایی خود برسد.
عکس‌ساز بیش از تسلط به مهارت‌های نرم‌افزاری یا تخصصی مانند هنر، عکاسی یا … باید خودآگاهی و مهم‌تر از آن ناخودآگاهی خود را بشناسند، به‌طوری‌که بتواند در همه‌ی لحظه‌های زندگی نقطه‌ی اتصال میان این جهان و جهانی غیر از همین را پیدا کند. به عبارت بهتر، مهارت‌های نرم (Soft Skills) تولیدکننده‌، ظرفیت و موفقیت اثر در جذب یا دفع مخاطب را رقم می‌زند.

شیوه‌های تولید اثر عکس‌سازی به‌ازای هر عکس‌ساز متفاوت هستند و هر شخص با احتساب شرایط خود می‌تواند مسیر تولید اثر را پیش بگیرد. برای مثال، من در بیش‌تر مواقع به‌کمک دست‌کم دو نمایش‌گر و یک صفحه‌ی سفید در فتوشاپ و موسیقی‌های متفاوت، تصاویر متعدد و مختلف را – با کیفیت و اندازه‌های متفاوت – به‌ تناسب حال‌هوای آن لحظه و به‌شکل اتفاقی کنار یکدیگر قرار می‌دهم و تلاش می‌کنم با حذف اصالت و هدف عکس مبدا، سوژه را در بستر تازه‌ای که در آن قرار گرفته، بازتعریف کنم.
برای درک بهتر فرآیند تولید اثر عکس‌سازی تصویر زیر را ببینید.

آیا محصولِ نهایی عکس‌سازی مانند عکس ارایه می‌شود؟

محصول عکس‌سازی به‌ندرت مانند یک عکس به دیوار گالری آویخته می‌شود. اگرچه در برخی موارد امکان نمایش آثار در نمایش‌گر یا به‌شکل عکس‌هایی چاپ‌شده وجود دارد، اما هیچ‌گاه نمی‌توان شیوه‌ای ثابت از ارایه‌ی اثر را به خروجی‌های عکس‌سازی نسبت داد و هر اثر به‌تناسب حال‌وهوای خود می‌تواند از روش ارایه‌ی منحصری پیروی کند و حتا ممکن است برخی از کارهای نهایی عکس‌سازی، فقط در قالب صدا یا متن – قالب‌های غیر دیداری – ارایه شوند.
با تجربه‌های به‌دست آمده از ارایه‌ی کارهای مختلف می‌توان گفت که بیش‌تر کارها با استفاده از ظرفیت‌ها و تکینک‌های هنر اجرا (Performance Art) یا هنر چیدمان (Installation Art) ارایه می‌شوند و این یعنی محصول نهایی در نسخه‌ی چاپ‌شده یا در نمایش‌گر قابل عرضه نیست. هر یک از آثار عکس‌سازی – دست‌کم آن‌هایی که من تا به امروز تولید کرده‌ام – به تناسب فضای کار یا شرایط تولید، داستانی برای اجرا دارند – برخی‌ها هم داستان ندارند – که به‌طور آنی شکل گرفته است.
برای مثال برخی می‌لرزند یا برخی دیگر حرکت‌ می‌کنند و شاید مخاطب در جریان رویارویی با اثر صاحب نقش باشد؛ در این دست از کارها شاید بتوان تلفیقی از هنر اجرایی و کولاژ آرت را «عکس‌سازی» نامید، اما در جایی دیگر تلفیق رشته‌ای دیگر با رشته‌ای متفاوت را شاید بتواند مسیر ارایه‌ی عکس‌سازی را هموار کند. در مخرج مشترک از کارهای مختلف به این نکته رسیدم که داستان‌های شکل‌گرفته در کارهای مختلف لزومن از ساختارهای روایی سنتی یا مدرن پیروی نمی‌کند و این قالب از کار ممکن است هنری، کاربردی یا برخی وقت‌ها حتا علمی و … باشد.
حتا تا جایی که شما می‌توانید به‌جای عکس‌سازی واژه‌ی دیگری را برای این کار انتخاب کنید. اما نکته‌ی اصلی این‌جاست که خروجی‌های شما عکس به مثابه عکاسی یا هنر اجرایی نیست، همین‌طور مونتاژ یا کولاژ آرت هم نیست! و داستان شالوده‌شکن ما از همین‌جا آغاز می‌شود. عکس‌سازی یک عمل تکراریِ تکرارشونده نیست، شاید تکرارشونده اما تکراری نیست، ممکن است همراه با اندیشه باشد و در همان لحظه همه‌ی فکرها و نقشه‌های موجود را نقض کند.

 

جمع‌بندی
شاید همه‌ی نکته عکس‌سازی برای من این‌جاست که از عکاسی خسته ‌شده‌ام و یا به عبارت «فقط آدم‌های نادان در یک رشته زندگی می‌کنند» بیش از حد باور دارم. تمام الگوها، مسایل و روش‌های مطرح‌شده در این نوشته پرسش‌ها و واکنش‌هایی جدی به عکاسی هستند. همان‌طور که عکاسی مسیر خودش را در تاریخ پیدا کرد، عکس‌سازی نیز باید جاده‌ی پُر فراز و نشیب تاریخ را تجربه کند.

نوشته‌های مرتبط